در داستانهای رامین پوران امکانهایی وجود دارد که ما را از وضعیت سلب متمرکز بیرون میآورد، و آن هم مساله سوژه است. همانطور که در وضعیتهای اجتماعی-سیاسی با یک وضعیت متمرکز روبهرو هستیم، داستان فارسی هم سعی میکرد مابهازا و معادل آن را تولید کند و همان وضعیت متمرکز را در کاراکترها و سوژههای داستانی پیاده و تکرار کند.
یعنی ما در سطح اجتماعی با یک وضعیت ایدئولوژیک روبهرو هستیم و نویسندهای هم که داستانی را مینویسد، شخصیتی را خلق میکند که این شخصیت دقیقا بازنمایی آن وضعیت اجتماعی است. بازنمایی همان تمرکز و ایدئولوژی سلب و سخت است. مثلا داستانهای دولتآبادی نمونه بارز چنین ادبیاتی است، که در کارهای او ما سوژههایی فیکسشده در موقعیتهای مشخص میبینیم، در یک لحظه زمانی-مکانی مشخص و خط روایتها از A شروع میشود و ختم میشود به B و یک پایانبندی دارد و سلسلهای را طی میکند که این همان بازنماییِ درک زمانی-مکانی ما از هستی اجتماعی است. اینجا ما یک سلسله متمرکز دورانی را درون آن میبینیم و بههمین خاطر درک ما از زبان هم دورانی خواهد بود. بهتعبیری همچنان که ما در حوزه اجتماعی-سیاسیمان یک وضعیت دورانی یا لوپمانند داریم، ادبیات ما هم همین رویکرد را دارد و بازنمایی همین دایره است، درک مکانی و زمانی ما هم دورانی است.
در این وضعیت چهکار باید کرد و چگونه میتوان با سوژههایی که در این لوپ تولید شدهاند مقابله کرد.
به یک داستان کوتاه از کتاب بهنام «غذاخوران مترو» اشاره میکنم. در این متن دو شخصیت وجود دارند که بهشکل تصادفی در مترو با هم مواجه میشوند و با هم گفتوگو میکنند درباره یک مسالهای با عنوان غذاخوردن در مترو. یک عدهای انگار غذاخوران مترو شدهاند. ولی این عده هیچکدام همدیگر را نمیشناسند، هیچ ارتباطی هم با هم ندارند، هیچ شناسهای هم ندارند، هیچ شناسنامهای هم ندارند، سوژههای سرگردان و معلقی هستند که باید دید این سرگردانی و معلقبودن آنها در این داستان، آیا نتیجه ساختار سیاسی-اجتماعی است یا خیر این متن میتواند این سرگردانی را تبدیل کند به یک لحظه گریز یا یک لحظه مقاومت.
مساله اینجاست که چطور میتوان، بهحاشیهرفتن، طردشدن و معلقبودن و بیهویت بودن از نظرگاه همان هسته سفت و سخت مرکزی را تبدیل کرد به امکانی برای فراروی.
در این داستان دو لحظه وجود دارد که میتوان گفت بیشناسهبودن، بیهویتبودن و عدم وجود شخصیت بهمعنای از پیش موجود آن، موجب امکان این فراروی میشوند. این دو لحظه یکی آنجا است که شخصیت میپرسد: «آیا این کار شما حرکتی است اعتراضی احیانا؟» اینجا یک کار عادی و بدیهی مثل غذاخوردن در مترو تبدیل به مساله میشود، و نویسنده درقالب دو سؤال در متن، آن مسالهای که طرح شده را بهقول فرمالیستها آشناییزدایی کرده، آن را تبدیل به مساله کرده است. طرف مقابل جواب میدهد اصلا منظورتان را نمیفهمم. یعنی اصلا برای آن فردی که در مترو غذا میخورد مهم نیست که تبدیل به مساله شده باشد یا نه، ولی نویسنده میتواند با طرح مساله این را بیان کند، این سؤال را پیش بکشد که آیا غذا خوردن در مترو بهمثابه یک حرکت اعتراضی امکانپذیر هست یا نه؟ این پرسش اول. پرسش دوم آنجاست که میگوید: «آیا باید جایی ثبتنام کنم؟» این یک وجه پارادوکسیکال است. یعنی آن دو سوژه معلقی که در مترو هستند با همان شتابی که مترو دارد باز دنبال این هستند که جایی ثبتنام کنند که عضوی از غذاخوران مترو شوند. مانند اشکال ثبتنام و شناسنامهدارشدن. و شخصیت میگوید: نه، تو همینکه در مترو غذا بخوری از غذاخوران مترو میشوی. و دوباره میگوید نه تو باید ناگزیر از غذاخوردن در مترو باشی. و مساله پشت مساله درحال تولیدشدن است.
سوژههایی که ما در این متن داریم، سوژههای برساخته شناسنامهدار نیستند. آن سؤال دوم، در حقیقت نوعی پارودی (نقیضه) است. به تعبیر سارتر وقتی مولف چیزی مینویسد یک فراخوان است، یک دعوت که من درون این متن بروم متن را بخوانم و تجربه دیگری از موقعیت اجتماعی خودم را پیدا کنم. در اینجا سویههای موسس متن میتوانند راهگشا باشند، میتوانند امکانی برای فراروی از موقعیتی که در آن گیر افتادهایم، باشند. میتواند امکان دیگری باشد برای تجربه زیستن و بودن. سوژههایی که در داستانهای کتاب گروسو هست، این امکان را به ما میدهند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگو با محسن بهرامی، گوینده کتاب «مسیح بازمصلوب»
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم: